«مسابقه بهترین خاطره و نقل قول از پیاده‌روی اربعین حسینی»


فقط کافی بود ازش بپرسم اون جای زخمی که رو پیشونیته واسه چیه تا نمکی پاشیده باشم رو زخمش و دهن باز کنه و درد و دل رو از سر بگیره .

یه لهجه ی مشهدی شیرین . قیافه ی ترکه ای . ریش هایی که طوری سبز شده بود که به راحتی میشد صورتشو دید و به سختی میشد اسمش رو ریش گذاشت، باعث شده بود که جوون تر از سنش نشون بده و صورت استخونیش بیشتر به چشم بیاد.  وقتی که حرف میزد انقدر انرژی میذاشت رو کلماتش که دست هاش از بازو هاش شروع میکردن به حرکت کردن و نیم تنه ی بالاییش هم مدام در حال لــَقوه خوردن بود. سیگارش رو رو لبش میذاشت و تا تموم نمیشد از رو لبش بر نمیداشت و در همون  حالت کام میگرفت وحرف میزد و  دود پس میداد.

این بار سیگار تموم شده ش رو خاموش نکرده سیگار بعدی رو به آتش همون روشن کرد و آهی غلیظ به طعم دود آبی رنگ سیگارش بیرون داد و نگاهی به آسمون کرد و گفت:

خودم زدم.

دستی رو زخم پیشونیش کشید و ادامه داد. غریبه که نیستی تو هم عین داداشم. مجبور شدم بزنم. راستش اهل دزدی و مال مردم خوری نیستم. تو عمرم یه تخمه از مال مردم تو دهنم نذاشتم. دنبال ناموس مردم هم نبودم. 35 سال از عمرم میگذره و هیچ  خبط و خطایی نکرده بودم تا اینکه........

یه مکث طولانی کرد و باز رو به من کرد و گفت: خوابت نمیاد؟ 

گفتم نه... خوابم هم بیاد نباید بخوابم. من نگهبانم نا سلامتی ها

گفت:متاهلی؟

گفتم: هی بگی نگی....آره تقریبا.. نامزدیم. همین روزا جشن عروسیمونه

گفت:مهریه ش چقدره.

همین کافی بود که بفهمم میخواد در چه موردی حرف بزنه. پس سکوت کردم

گفت: اون شب شب شیرینی بود. برای اولین بار تو 4 سال زندگی مشترک خودش پیشنهاد ایجاد یه شب به یادماندنی رو کرد. خوب همه چی مهیا بود. من بودم و اون بود و تنهایی و یه روابط عاشقانه و .......

باز مکث کرد و سیگار دیگه ای روشن کرد و گفت: اون شب تا دم دم های صبح خوش گذروندیم. گفتی متاهلی دیگه! آره؟ آره! گفتی متاهلی. پس میشه راحت باهات حرف زد. صبح پاشدیم صبحونه رو با هم زدیم تو رگ. شاید باورت نشه اما جز یه ماه اول  زندگیمون، یادم نمیاد که با هم صبحونه خورده باشیم. بعد صبحونه حوله رو از سرم برداشتمو موهامو خشک کردم که بعد از حموم میرم بیرون نچام. دم در حیاط که رسیدم پستچی یه نامه داد دستم. بازش کردم. خوندمش. باورم نشد . خنده م گرفت. گریه  م گرفت. تعجب کردم. باز خندیدم. رفتم تو گفتم هُما این چیه؟ سرشو انداخت پایین. گفت خوب................. هی منتظر شدم حرف بزنه اما چیزی نگفت. و بعدش رفت حموم. اونروز اصلا نفهمیدم چطوری گذشت. یه بار با دلر نزدیک بود دست خودمو  سوراخ کنم. مدام فکر میکردم که شاید خواب دیدم. اخه چطور ممکنه؟ مگه منو نمیشناسه؟ مگه تو این 4 سال چیز مجهولی از من دیده؟ درمورد من چی فکر کرده که رفته مهریه شو گذاشته اجرا؟ یهو فکرم هزار جا رفت. عصبانی تر شدم. کار رو ول  کردم رفتم خونه. نبود. نامه گذاشته بود رو درب اتاق. من میرم خونه مامان. نیا دنبالم. زنگ هم نزن. اون چیزی که حق منه تهیه کردی کردی والا باید بری زندان.

وای خدای من! این تغییر رفتار بود؟یعنی چی شده؟ آخه مشکلی نداشتیم با هم که.... هرچی به این کله فشار آوردم به نتیجه نرسیدم که نرسیدم. 

16ماه زندان بودم. هم بندی های من مدام میزدن تو سرم. آخه میدونی همه چیزایی که برا تو که نمیشناسمت دارم تعریف میکنم برا هم سلولی ها تعریف کردم. یه امین خانی بود که میگفت: پسر مَچَل شدی. شب آخر یه حالی بهت داد تا صبح نَــنَــه تو به  عزات بنشونه. 

باورم نمیشد با اون یارو ببینمش. حتی یه سر هم بهم نزده بود. طلاق غیابی گرفته بود و مهریه ش هم همچنان اجرا بود. بماند که رفتم شکایت کردم و نتیجه نداشت. یه شب دم  خونه ش افتادم به جون اون آشغال. تا میخورد زدمش. تا میخوردن زدمشون.  معطل نکردن هردوشون رفتن کلانتری. منم که دیگه حوصله زندونو نداشتم با همون چاقو یه خط انداختم رو پیشونیم. بقیه ش هم زدم اینجام

(پیرهنشو زد بالا دیدم تمام شکم و سینه ش جای ضرب چاقو ست. )

چیه ترسیدی؟

گفتم: از چی؟

گفت: از من؟ نترس. همون یه بار بود و بعدش هم سرم به سنگ خورد. چه کاریه؟ همیشه با خودم فکر میکنم میگم چرا اون کار رو کردم؟ خوب نخواسته با من بمونه دیگه...حتما دلشو زده بودم حتما یه ایرادی داشتم دیگه. (اینا رو با بغض میگفت و به  آسمون خیره میشد که اشکش سرازیر نشه)

ولش کن بیخیال....شده دیگه...الان هم دارم ماهی دو تا سکه بهش میدم. (با خنده گفت) حساب کردم ششصد و هفده  سال و ده ماه دیگه باس بهش سکه بدم.

(باز دستی رو پیشونیش کشید و نگاهی به من کرد و سیگاری تعارف زد و گفت: )

به نظرت کار اون شب آخرش محبت بود؟ عاری شدن از عذاب وجدان بود؟ تحقیر بود؟ و یا.......؟

گفتم یا چی؟

گفت: برم بخوابم بابا. کلی کار دارم فردا

(و رفت)


  • مهدی فعله‌ گری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی